انگاره ی شرور گزاف در برابر انگاره ی حکمت الهی

تجربه ی شر به طور طبیعی این پرسش را به میان می آورد که اگر خدایی دانا، توانا و مهربان بر عالم حاکم است، پس چرا این شرور اتفاق می افتند؟ در دنیای فلسفه به این نوع استدلال، استدلال شرور گزاف می گویند. این استدلال از این قرار است که در عالم شروری گزاف وجود دارند. از طرفی اگر خدایی دانای مطلق، توانای مطلق و کاملا مهربان بر جهان حاکم باشد، نباید چنین شروری وجود داشته باشند. بنابراین نتیجه می گیرند که چنین خدایی وجود ندارد.

|عظیم مدهنی میرزاوند |

همه ی ما در زندگی به درجات مختلف با تجربه شر روبه رو هستیم. از مرگ یک عزیز تا حوادث و بلایای طبیعی را می توانیم جز شرور به حساب آوریم. بیماری کرونا یکی از مشهورترین تجربیات شرور برای کل بشریت بود. تجربه ی شر به طور طبیعی این پرسش را به میان می آورد که اگر خدایی دانا، توانا و مهربان بر عالم حاکم است، پس چرا این شرور اتفاق می افتند؟ در دنیای فلسفه به این نوع استدلال، استدلال شرور گزاف می گویند. این استدلال از این قرار است که در عالم شروری گزاف وجود دارند. از طرفی اگر خدایی دانای مطلق، توانای مطلق و کاملا مهربان بر جهان حاکم باشد، نباید چنین شروری وجود داشته باشند. بنابراین نتیجه می گیرند که چنین خدایی وجود ندارد.

پاسخ فلاسفه ی خداباور به این استدلال این است که درست است که شما شروری در این عالم می بینید اما این ها شرور گزاف نیستند. بلکه این ها شروری ضروری هستند. فرض کنید مادری تصمیم می گیرد فرزندش را آمپول بزند. در نظر فرزند این آمپول چیزی جز درد نیست. از نظر او این یک شر گزاف است. یعنی از نظر او برای به وجود آوردن خیری بالاتر یا برای جلوگیری از شری بزرگ تر، ضروری نیست. اما مادر خوب می داند که آمپول زدن یک شر ضروی است و گزاف نیست زیرا برای یک خیر بالاتر یعنی سلامتی ضروری است. این فلاسفه می گویند که وضع ما در نسبت با خدا، همچون وضع آن فرزند در نسبت با مادرش است. ما نام این نوع استدلال را استدلال توسل به حکمت الهی می گذاریم. در زندگی روزمره نیز وقتی بر مومنان مصیبتی وارد می شود، معمولا می گویند که « لابد حکمتی داشته است».

این نوع استدلال از دیرباز در میان مومنان وجود داشته است و این طور نیست که فیلسوف خاصی آن را مطرح کرده باشد. یکی از معروف ترین روایت های این نوع استدلال را تقریبا می توانیم در داستان موسی و بنده ی دانای خدا (خضر) بیابیم. موسی و بنده ی دانای خدا سوار کشتی می شوند. او کشتی را سوراخ می کند. موسی(ع) چون دلیل را نمی داند این را شری گزاف می پندارد و اعتراض می کند. در ادامه بنده ی دانا، نوجوانی را بی مقدمه می کشد. که مایه ی تعجب و اعتراض بیشتر موسی می شود. در پایان داستان معلوم می شود که این شرور، شروری گزاف نبوده اند. این شرور در واقع از شرور بالاتری جلوگیری می کرده اند و بنابراین ضروری بوده اند. جالب است که در این داستان موسی به خیر گزاف هم اعتراض می کند. وقتی بنده ی دانا برای مردم شهری که لیاقت ندارند، دیواری می سازد، موسی اعتراض می کند. مصداق این مورد، زمانی پیش می آید که ما می بینیم خدا به کسی بی جهت لطف می کند. مثلا طرف قاچاقچی مواد مخدر است، اما ثروت زیادی انباشته کرده است! اما در پایان همین داستان مشخص می شود که این هم خیری گزاف نیست و برای خیری بالاتر ضروری است.

توجه به این نکته ضروری است که از نگاه بسیاری از مومنان قدرت خدا شامل محالات منطقی نمی شود. مثلا خدا نمی تواند مربعی بیافریند که گرد باشد. بنابراین این خیلی واضح و قابل قبول است که برخی شرور در این جهان ضروری باشند. زیرا برخی خیر های بالاتر « منطقا» بدون این شرها ی ضروری حاصل نمی شوند. یا برخی شرور بالاتر منطقا بدون این شرهای ضروری جلوگیری نمی شوند. مومنان وقتی شری می بینند که به نظرشان گزاف می آید یا خیری می بینند که به نظرشان گزاف می رسد ، می گویند که لابد حکمتی داشته است. یعنی لابد منطقا ضروری بوده است و ما به دلیل علم اندکمان قادر به تشخیص ضرورت منطقی آن نیستیم. اما خداناباوران وقتی شری یا خیری می بینند که به نظرشان گزاف می رسد، آن را در عالم واقع نیز شر یا خیر گزاف می دانند و از این نتیجه می گیرند که چنان خدایی با اوصاف دانای مطلق، توانای مطلق و مهربان مطلق ( یا بهتر بگوییم ، عادل مطلق ) وجود ندارد.

حال می خواهیم بدانیم که حق با کدام طرف است. بگذارید اول از اینجا شروع کنیم که ما پیش از این، در یادداشت های قبلی، سه نوع گزاره را شناسایی کردیم. نخست گزاره های ناظر به واقع بودند. در این نوع گزاره ها ما در مورد عالم واقع اظهار نظری می کردیم. مثلا اگر می گفتیم زمین صاف است، منظورمان این بود که در عالم واقعیت هم زمین صاف است. دوم گزاره های علمی-کارکردی بودند. مثلا وقتی می گفتیم زمین صاف است، منظورمان این نبود که زمین در عالم واقع هم صاف است. منظورمان این بود که نظریه ی زمین صاف خوب کار می کند. من می توانم روی زمین صاف راه بروم. کشاورزی کنم. و خلاصه خوب کار می کند. کما این که در گذشته زمین برای انسان ها صاف بود. اما بعدا متوجه شدند که نظریه ی زمین صاف خوب کار نمی کند و آن را عوض کردند. سومین نوع گزاره هم گزاره ی دینی- کارکردی بود. این نوع گزاره هم در مورد جهان واقع چیزی نمی گوید. بلکه نوعی انگاره است که صحت آن وابسته به آن است که ما را به خدا نزدیک کند. مثلا شما یک لیوان را در نظر بگیرید که نیمه ی آن پر و نیمه ی آن خالی است. یک انگاره می گوید این لیوانی نیمه پر است. انگاره ی دیگر می گوید این لیوانی نیمه خالی است. هر کدام از این انگاره ها ما را به خدا نزدیک کند صحیح است. برای این که یک گزاره بتواند انگاره ای دینی-کارکردی باشد باید اولا ناظر به واقع نباشد. یعنی ادعای کشف واقعیت را نداشته باشد و دوما پیش بینی نکند. اگر یکی از این دو کار را انجام داد دیگر یک گزاره ی دینی-کارکردی صرف نیست. حال ادعای ما در این نوشتار این است که هم شرور گزاف و هم حکمت الهی، هر دو انگاره هستند و صحت و سقم آن ها می بایست بر این اساس سنجیده شود که کدام یک به خدا نزدیک می کنند.

ما می دانیم که شروری در عالم می بینیم. اما نمی دانیم که این شرور ضروری هستند یا گزاف. تنها چیزی که می دانیم این است که در عالم شروری وجود دارند. برای این که بتوانیم نشان دهیم که در عالم واقع شروی گزاف یا ضروری وجود دارند باید بتوانیم از « به نظر می رسد» به « در واقع وجود دارد» جهش کنیم. اما این همان جهشی است که در یادداشت های قبلی آن را برای بشر امروزین ناممکن دانستیم. بنابراین برای بشر امروزین ناممکن است یکی از دو جهش زیر را انجام دهد:

الف- از به نظر می رسد در جهان شروری گزاف وجود دارد به در جهان واقع شروری گزاف وجود دارد نمی توان جهش کرد
ب- از به نظر می رسد هیچ شر گزافی در جهان وجود ندارد و جملگی شرور ضروری هستند نیز نمی توان به این گزاره جهش کرد که در واقع نیز هیچ شر گزافی در جهان وجود ندارد و جملگی شرور ضروریند.
بنابراین این هر دو گزاره هایی ناظر به واقع نیستند. اما این دو گزاره هایی علمی-کاربردی نیز نیستند. زیرا هیچ منظری را پیش بینی نمی کنند. انسان برای این که بتواند بفهمد که یک شر، ضروری بوده است یا خیر بایست به همه ی چیز در جهان آگاه باشد و علاوه بر آن تمام جهان های ممکن را نیز بداند. در واقع وقتی کسی می گوید که این شر به خصوص گزاف است، نوعی پیش بینی می کند. می گوید اگر شما همه جای جهان را بگردید و همه جهان های ممکن را بدانید، آن وقت متوجه می شوید که هیچ خیر برتری و شر بزرگتری موجود نیست که این شر را توجیه کند. در سوی مقابل کسی که به حکمت الهی معتقد است هم نوعی پیش بینی می کند و می گوید اگر همه چیز در جهان را بدانید و همه ی جهان های ممکن را نیز بدانید، البته لااقل یک خیر بزرگتر یا شر بزرگتر منطقا لازم خواهید یافت که این شر موجود را توجیه کند.
با این وجود نمی توانیم بگوییم این دو نظر علمی-کارکردی هستند. زیرا پیش بینی آن ها ما را به جایی حوالت می دهد که از دسترس بشر خارج است. بنابراین می توانیم بگوییم که این اصلا نوعی پیش بینی نیست. زیرا بشر اگر هم روزی همه چیز را بداند، حداقل این یک چیز را نخواهد دانست که آیا همه چیز را می داند یا خیر.
از این رو نظریه ی حکمت الهی و نظریه شرور گزاف هر دو، علمی- کارکردی نیز نیستند. تنها چیزی که باقی می ماند این است که بگوییم این ها انگاره هستند و ملاک صحت آن ها این است که کدام یک به خدا نزدیک و کدام دور می کند.

۰ ۰ آرا
ارزیابی شما
صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
مرادی
مرادی
مرداد ۳۱, ۱۴۰۲ ۱۰:۲۱ ب٫ظ

فقط ما و خدا نیستیم ، موجود دیگری هم در کنار ما هست که بد ما را میخواهد و خدا هم به او اجازه این کار را داده و آن ابلیس است…این موجود نا دیده گرفته میشود… فقط پناه بردن بخدا و اطاعت از اوامر او چاره کار است…عقل خود را باید در جهت رعایت اتصال فرامین کتبی الهی بکار گیریم(نه انتخاب گزینشی)…فرامین الهی ابتدائا در اتصال پدیده های کتاب طبیعت ظاهر میشود… این جدایی هاست که شر می آفریند…تکبر و زیاده خواهی بعضی انسانها نسبت به دیگران (در اثر پذیرش وسوسه ابلیس) از عوامل اصلی جدایی ها و رخداد… مطالعه بیشتر»

1
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx