در باب خلط انگیزه و انگیخته
۹. چرا استناد به انگیزه در مقام کسب دانش از راه گواهی مغالطه نیست؟
چنانکه پیشتر دیدیم، در مقام کسب دانش از راه دلیل، وظیفهی اخلاقی/منطقی/معرفتشناسانه/عقلیِ شخص ایجاب میکند که صرفاً به نسبت میان دلیل و مدعا بیندیشد، و شناخت یا عدم شناخت خود نسبت به مدعی را به هیچ وجه در ارزیابی و رد و پذیرش مدعای او دخالت ندهد، یعنی چنان رفتار کند که اگر هر شخص دیگری هم عین همان ادعا را مطرح میکرد باز هم نتیجه همین بود که اینک بدان رسیده است. در اینجا بین خدا و شیطان، دوست و دشمن،عالم و جاهل، کودک و بزرگسال، عاقل و مجنون، فرقی نیست، و حب و بغض و دوستی و دشمنی نسبت به مدعی و خوبی و بدی انگیزهی او در طرح ادعا و هیچ خصوصیت شخصیِ دیگری نباید بر داوری در مورد صدق و کذب مدعا تأثیر بگذارند. البته، بر خلاف ادعای ایمایان، این نهی و منعِ اخلاقی/منطقی/معرفتشناسانه/عقلی صرفاً مخصوص «مقام داوری»[۴۳] است، و شامل «مقام کشف»[۴۴] و «مقام فهم»[۴۵] نمیشود. چه بسا همهی عواملی که نباید در مقام داوری دربارهی صدق و کذب یک مدعا دخالت کنند، در کشف و فهم اینکه «معنای دقیق ادعای مطرح شده چیست؟»، دخالت داشته و از عوامل منطقاً مربوط باشند.
همچنین «توجیه»[۴۶] یک باور/رفتار را از «تبیین»[۴۷] آن باید تفکیک کرد. روانکاوی فرویدی، و جامعهشناسی مارکسیستی و دورکهایمی دربارهی تبیین باورها و رفتارها تحقیق میکنند و اینکه چه «علتی» شخص یا گروهی را وادار کرده که باوری را بپذیرند یا به انجام کاری مبادرت کنند. موضوع مورد مطالعهی این علوم/شبه علوم عبارتست از رابطهی علی و معلولی بین فرد یا سنخ خاصی از باورها/رفتارها ـ مثل باور به وجود خدا یا کل باورها و رفتارهای دینی ـ و علت پذیرش آن باورها یا ارتکاب آن رفتارها. اما تبیین علمی/شبه علمیِ یک باور یا رفتار منطقاً هیچ ربطی به صدق و کذب یا درستی و نادرستی آن باور و رفتار ندارد.[۴۸] ممکن است کسی باور صادقی ـ مثل باور به وجود خدا ـ را به خاطر این بپذیرد که منفعت شخصی او را تأمین میکند، یا نیازی از نیازهای روانی یا اجتماعی او را بر طرف میکند، نه به خاطر صدق آن. و نیز ممکن است کسی ارزشهای اخلاقی را به خاطر کسب شهرت یا درآمد بیشتر مراعات کند، نه به خاطر انجام وظیفهی اخلاقی. در یک کلام، توجیه معرفتشناسانهی باورها و توجیه اخلاقیِ رفتارها هیچ ربطی به تبیینِ علمی/شبه علمیِ آن باورها و رفتارها ندارد. معنای این سخن این است که حتی اگر در علم بودن روانکاوی تردید نکنیم، بازهم نمیتوانیم از رهگذر روانکاویِ مدعی، صدق و کذب منطقیِ مدعای او را استنباط کنیم.
یکی از مغالطههای رایج در مقام کسب دانش از راه دلیل عبارتست از تمسک به انگیزهی مدعی در طرح ادعای مورد بحث برای رد (یا قبول) مدعای او . چنین استدلالی مغالطه است، صرفاً به خاطر اینکه انگیزهی مدعی نفیاً و اثباتاً هیچ دلالتی بر صدق یا کذبِ مدعای او ندارد، و لذا از امور منطقاً نامربوط است. ممکن است شخص پلیدی سخن حقی را بر زبان آورد، و ممکن است شخص صاحبفضیلتی سخن باطلی را بر زبان آورد. بنا به نقل قرآن، شیطان به اصل توحید، خالقیت خداوند و زندگی پس از مرگ اعتراف کرده است.
اما در مقام کسب دانش از راه گواهی چنین نیست؛ در این مقام، «برخی» از ویژگیهای مدعی، و از جمله انگیزهی او، منطقاً به پذیرش گواهی او مربوطاند و در پذیرش یا رد مدعای او/مضمون و متعلَق گواهی او باید دخالت داده شوند. بنابراین، در این مقام تمسک به انگیزه/شخصیت مدعی در پذیرش یا رد مدعای او مغالطه نیست. در این مورد انگیزه/شخصیت مدعی پشتوانهی پذیرش مدعای اوست. اینکه چرا ما ناگزیریم از دانش از راه دلیل/تحقیق به دانش از راه گواهی/تقلید عدول کنیم دلایل متفاوتی دارد. برخی از این دلایل عبارتند از: ضیق وقت، هزینهی گزاف، گستردگی قلمرو معرفت، فراهم نبودن امکان تحقیق مستقل و تفاوت انسانها در استعداد و قابلیتهای لازم برای تحقیق.
دانش از راه گواهی بر دو نوع است: اولی آنجاست که شخصی از «تجربههای» خود، یعنی مشاهدات یا شنیدهها یا چشیدههای حسی/فراحسی خود، خبر میدهد و دومی آنجاست که شخصی از «رأی» و «نظر» خود خبر میدهد. اصطلاحاً موضوعی که در دانش از راه گواهی با آن سروکار داریم در نوع اول آن «خبر» و در نوع دوم آن «نظر» نامیده میشود. اما چون دسترسی ما به رأی و نظر متخصصان نیز از طریق اِخبار خود آنان صورت میگیرد، میتوان نتیجه گرفت که درواقع در هر دو نوع دانش از راه گواهی ما با «خبر» یا «اِخبار» یا، به تعبیر دقیقتر، «گواهی» سروکار داریم؛ در اولی ب از چیزی که دیده یا شنیده یا چشیده یا بوئیده یا لمس کرده است به الف خبر میدهد، و در دومی از رأی و نظر خود به الف خبر میدهد. پس در هر دو صورت، «خبر»/«گفته»/گواهی ب در اینجا منبع معرفت برای الف است. بنابراین، پرسش بنیادین در دانش از راه گواهی این است:
(۱) آیا اِخبار/گواهی ب برای الف حجیت معرفتشناختی دارد؟
و اگر آری،
(۲) ب چه ویژگیهایی باید داشته باشد تا الف حق داشته باشد/موظف باشد به سخن او اعتماد کند؟
حجیت معرفتشناختی قول ب برای الف از «برخی» از خصوصیات و ویژگیهای موجود در خود ب سرچشمه میگیرد که جزئی از شخصیت او را تشکیل میدهند. ویژگیهای ب به دو دستهی «مربوط» و «نامربوط» تقسیم میشوند. همچنین این ویژگیها به دو دستهی فرعیِ ویژگیهای معرفتی/علمی و ویژگیهای اخلاقی تقسیم میشوند. بنابراین، برخی از ویژگیهای علمی و اخلاقی ب مربوط و برخی دیگر نامربوط هستند. مثلاً فرض کنید ب هم پزشک است و هم فقیه. تخصص ب در قلمرو پزشکی ربطی به پذیرش قول او در قلمرو فقه نخواهد داشت و بالعکس.
در دانش از راه گواهی ما با موردی از پذیرش «ما قال» بر اساس «من قال» سر و کار داریم که از نظر معرفتشناختی معتبر و موجه شمرده میشود. شخصی مانند الف که در جستجوی دانش از راه گواهی است (۱) یا به دلیلی که مدعا/«ما قال» را، با صرفنظر از شخصیت مدعی/«من قال» برای او توجیه کند، دسترسی معرفتی ندارد، مثلاً قادر نیست حادثهای را که ب ادعا میکند شاهد آن بوده است خودش مشاهده کند یا سخنی را که ب ادعا میکند شنیده است خودش بشنود. و (۲) یا، اگر به آن دلیل دسترسی دارد، به خاطر یکی از جهاتی که گذشت، فعلاً موظف نیست آن ادعا را صرفاً از طریق بررسی دلیل آن بپذیرد، بلکه حق دارد آن ادعا را، بدون بررسی دلیل آن، و صرفاً بر اساس گواهی ب بپذیرد.
بنابراین، مسیری که در مقام کسب دانش از راه گواهی طی میشود تفاوت دارد با مسیری که در مقام کسب دانش از راه دلیل طی میشود. در دومی از راه «صدق دلیل» به صدق مدعا/«ما قال» میرسیم، اما در اولی از طریق «صلاحیت و صداقت مدعی»/«من قال» به صدق مدعا/«ما قال» میرسیم. و لذا احراز «صلاحیت علمی» و «صداقت اخلاقی» مدعی، که در دانش از راه دلیل مدخلیت نداشت، در دانش از راه گواهی مدخلیت دارد. یعنی در اینجا الف باید دلیل خوبی در دست داشته باشد که فکر کند که ب، که از وقوع حادثهای یا از رأی خود خبر میدهد، هم از نظر علمی و هم از نظر اخلاقی قابل اعتماد است. قابل اعتماد بودن ب از نظر اخلاقی بدین معناست که او در این مورد خاص راست میگوید و برای اینکه الف بداند که ب راست میگوید باید بداند که ب انگیزه دارد راست بگوید و انگیزه ندارد دروغ بگوید.[۴۹]
به عنوان مثال، اگر الف دلیل خوبی در دست داشته باشد که فکر کند حافظهی تاریخی ب بسیار ضعیف است یا ب در مقام گزارش مشاهدات تاریخیاش، منافع شخصی خود را در نظر میگیرد و حقایقی را که به ضرر اوست یا بخشی از حقیقت را که به ضرر شخص او یا صنف اوست بیان نمیکند یا حقایق تاریخی را تحریف میکند و وارونه جلوه میدهد، در این صورت الف حق ندارد به گزارش و روایت ب اعتماد کند. همهی تاریخهایی که در راستای تأیید یک ایدئولوژی خاص یا یک نظام حکومتی خاص نوشته میشوند چنین خاصیتی دارند. البته این بدین معنا نیست که چنین منبعی به کلی بیفایده است، بلکه صرفاً بدین معناست که از چنین منبعی به عنوان منبع دانش از راه گواهی نمیتوان استفاده کرد. اما مورخان محقق ممکن است بتوانند با تکیه بر شواهد و قرائنی که از سایر منابع معرفت در اختیار دارند صحت و سقم گزارشهای یک منبع مشکوک و غیر قابل اعتماد را احراز کنند. یعنی در مقام کسب دانش از راه دلیل میتوان از منابع این چنینی در کنار منابع معتبر دیگر سود جست.
با این همه، انگیزهی مدعی/مخبر فقط بخشی از ماجراست، یعنی بخشی از «من قال» و صرفاً یکی از امور منطقاً مربوط است. مثلاً ممکن است ب صداقت داشته باشد و الف هم بداند که ب راست میگوید، یعنی واقعاً همان چیزی را که دیده یا شنیده است گزارش میکند، ولی بداند که ب صلاحیت علمیِ لازم را ندارد، مثلاً چشمان او ضعیف و احتمال خطای او در مقام مشاهده زیاد است، یا نور صحنهای که ب شاهد آن بوده کافی نبوده است یا ب از ضعف شنوایی رنج میبرد یا فاصله او با منبع صدا بیش از حد متعارف بوده و هکذا. در همهی این موارد دلیلی وجود دارد که موجب میشود ما در وثاقت و اعتبار معرفتشناسانهی منبع خبر تردید کنیم و دقیقاً به خاطر همین تردید حق نداریم بر اساس اطلاعات سمعی یا بصری که از طریق این منبع بدست ما میرسد اجازه دهیم باوری در ذهنمان شکل بگیرد یا باوری که تا به حال در پذیرش آن موجه بودهایم تضعیف شود یا از میان برود. و به طریق اولی حق نداریم بر اساس چنین باور ناموجهی تصمیم بگیریم و عمل کنیم.
عین این نکات دربارهی نوع دوم دانش از راه گواهی نیز صادق است. یعنی در این مورد نیز انگیزهی یک متخصص به عنوان یکی از امور مربوط در پذیرش گواهی او دخالت دارد. به عنوان مثال، اگر الف بداند که ب در قلمرو خاصی متخصص است، اما بداند که ب انگیزهی کافی دارد که در مشورت خیانت کند و، به جای اینکه منفعت و خیر و صلاح الف را در نظر بگیرد، منفعت دنیوی و عاجل خود را در نظر میگیرد، یا اگر الف بداند که ب در مقام کشف حقیقت، به جای استفاده از روش مقبول و معتبر علمی، به استخاره و رمل و اسطرلاب و کف بینی و… متوسل میشود، در هیچ یک از این موارد الف حق نخواهد داشت با ب مشورت کند و به رأی و نظر ب اعتماد کند و بر اساس آن اجازه دهد که باوری در ذهن او شکل بگیرد تا چه رسد به اینکه بر اساس آن باور تصمیم بگیرد و عمل کند.
در یک کلام، فقط «بعضی» از «ما قال»ها را بر اساس «بعضی» از «من قال»ها میتوان پذیرفت. برای اینکه الف حق داشته باشد به ب اعتماد کند و قول او را بپذیرد، ب باید واجد «صلاحیت»های خاصی باشد و الف باید وجود این صلاحیتها را در ب احراز کند. برخی از این صلاحیتها علمی و برخی دیگر اخلاقیاند. عنوان جامعی که برای اشاره به مجموع این صلاحیتها میتوان از آن استفاده کرد عبارتست از «مرجعیت معرفتشناسانه»[۵۰] . به بیان دیگر، برای اینکه الف حق داشته باشد/موظف باشد ب را به عنوان منبعی برای دانش از راه گواهی بپذیرد سه شرط کلی زیر باید احراز شود:
(۱) دانش ب نسبت به مدعای مورد نظر باید دانش از راه دلیل باشد، یا اگر دانش او نیز دانش از راه گواهیِشخص ثالثی مانند ج است، در انتهای سلسهی دانشهای از راه گواهی کسی باشد که دانش او از راه دلیل است.[۵۱]
(۲) تفوق/اشراف معرفتشناسانهی[۵۲] ب نسبت به مدعا/«ما قال» باید بیشتر از تفوق/اشراف معرفتشناسانهی الف نسبت به همان مدعا باشد.
(۳) ب در گزارشی که از دانستهی خود میدهد، باید صداقت دشته باشد و دروغ نگوید.
دو شرط اول ناظر به صلاحیت علمیِ مدعیاند، اما شرط سوم ناظر به صلاحیت اخلاقی اوست. چنانکه پیداست، هیچ یک از این امور در مقام کسب دانش از راه دلیل مدخلیت و شرطیت ندارند، یعنی مربوط نیستند و لذا در آن مقام احراز هیچ یک از آنها لازم نیست، بلکه دخالت دادنشان در داوری تیرگی میافکند و مانع تقرب به حقیقت میشود/مغالطه است. اما در مقام کسب دانش از راه گواهی چنین نیست. در این مقام مجموع این سه امر مدخلیت و شرطیت دارند و احرازشان لازم است. در اینجا اگر الف وجود یکی از این شرایط را در ب احراز نکند، نه ب صلاحیت خواهد داشت نقش منبع دانش از راه گواهی را برای الف بازی کند، و نه الف حق خواهد داشت به او اعتماد کند و قول او را بر اساس شخصیتاش بپذیرد.
بنابراین، بر خلاف دانش از راه دلیل، در دانش از راه گواهی، شناختی که از شخصیت مدعی/«من قال» و خصوصیات و ویژگیهای منطقاً و اخلاقاً مربوط او داریم، نقشی اساسی در پذیرش یا رد مدعای او/«ما قال» بازی میکنند و باید بازی کنند. در این مورد، الف به دلیلی که ب به سود ادعای خود در دست دارد دسترسی ندارد، یا فعلاً امکان بررسی آن دلیل برای او فراهم نیست، اما برخی از ویژگیهای ب، از جمله انگیزهی او، یا (۱) به الف حق میدهد/الف را موظف میکند به سخن ب اعتماد کند و با تکیه بر شخصیت او مدعایش بپذیرد، بدون اینکه از دلیل آن به تفصیل آگاه باشد، یا (۲) الف را از چنین کاری منع میکند. سه شرط مذکور همه به شخصیت مدعی برمیگردند، یعنی از مؤلفههای مربوطِ «من قال»اند.
چنانکه پیداست، در دانش از راه گواهی، نه تنها صلاحیت اخلاقی جایگزین صلاحیت علمی نمیشود، بلکه صرف صلاحیت علمی و صلاحیت اخلاقی نیز کافی نیست، و صلاحیت علمی و اخلاقی مدعی در خصوص قلمرویی که ادعا به آن تعلق دارد باید به نحو معناداری بیشتر باشد از صلاحیت علمی و اخلاقی کسی که میخواهد آن ادعا را بر اساس شخصیت مدعی بپذیرد. وقتی الف در مقام کسب دانش از راه گواهی از طریق استدلال ناظر به انگیزه/شخصیت ب میکوشد شخصیت (ب) را زیر سؤال ببرد، قصدش این نیست که بگوید استدلال ب نادرست یا باطل است و نباید آن را پذیرفت، بلکه این است که گواهی/شهادت ب ناموثق است و نباید آن را پذیرفت.
در پایان بد نیست به این نکته اشاره کنیم که «دانش از راه گواهی» صرفاً یکی از مواردی است که در آنها تمسک به انگیزه/شخصیت افراد مغالطه نیست. در کتابهای منطقی موارد دیگری نیز ذکر شده است. عنوان جامعی که همه این موارد را پوشش میدهد به «موضوع مورد بحث» برمیگردد: اگر (۱) موضوع مورد بحث درستی یا نادرستی استدلال یک فرد باشد، و (۲) نتیجهی آن استدلال هم چیزی غیر از ویژگیهای شخصیتی آن فرد باشد، در این صورت تمسک به انگیزه/شخصیت او برای نشان دادن درستی یا نادرستی استدلال او مغالطه است، چون در خصوص این مورد، انگیزه/شخصیت افراد منطقاً به درستی و نادرستی استدلال آنان یا به صدق نتیجهی آن استدلال هیچ ربطی ندارد.
اما اگر (۱) موضوع مورد بحث استدلالِ آن فرد نباشد، بلکه خود آن فرد باشد، یا صلاحیت و عدم صلاحیت علمی یا اخلاقی او یا اموری از این قبیل، مانند خوبی و بدی اخلاقی، یا قابل اعتماد/غیر قابل اعتماد بودن او باشد، یا اگر (۲) موضوع مورد بحث استدلال آن فرد به سود ویژگیهای شخصیتی خود باشد، در این دو صورت تمسک به انگیزه/شخصیت او برای رد کردن استدلالش مغالطه نخواهد بود. مثلاً اگر الف ادعا کند که آدم خوب یا قابل اعتمادی است و به سود این ادعای خود استدلال کند، ب حق دارد با ذکر سایر ویژگیهای شخصیتی الف که با خوب بودن یا قابل اعتماد بودن ناسازگارند، استدلال او را نقد و رد کند.
همهی این موارد نشان میدهند که معیار مغالطه بودن یا نبودن یک استدلال عبارتست از مربوط بودن یا مربوط نبودن مقدمات به نتیجه. بنابراین، انگیزه/شخصیت فرد موضوعیت ندارد؛ آنچه موضوعیت دارد ربط و عدم ربط است؛ انگیزه/شخصیت افراد گاهی اوقات مربوط است و گاهی اوقات نامربوط است، و اگر مربوط باشد، تکیه کردن بر آن در استدلال مغالطه نیست. اصولاً ذکر خلط انگیزه و انگیخته به عنوان نوع خاصی از مغالطه صرفاً به خاطر اهمیت و شیوع این نوع خاص بوده است. بد نیست به این نکته نیز توجه کنیم که صرف ذکر این موارد در کتابهای منطقی نشانگر این نیز هست که از دید نویسندگان این کتابها، شناخت انگیزه/شخصیت افراد علیالاصول ممکن است.