در باب خلط انگیزه و انگیخته
۷. آیا شناخت انگیزهی افراد ممکن است؟
درست است که انگیزهی افراد یکی از امور ناپیدا/نامحسوس است، اما امور ناپیدا/نامحسوس بسیاری وجود دارند که دست کمی از انگیزه ندارند و اگر از انگیزه پنهانتر نباشند، آشکارتر از آن نیز نیستند، در عین حال ما علیالاصول میتوانیم آنها را بشناسیم، یعنی نسبت به آنها باور صادق موجه داشته باشیم و در ادعای شناخت خود نسبت به آنها نیز مُحِق باشیم. یکی از آنها وجود خداست. دیگری وجود روح است. سومی وجود اذهان دیگر است و چهارمی فضایل و رذایل نفسانی در وجود دیگران است. آیا محال است که الف بداند که ب ذهن دارد یا ب عاشق یا مهربان یا متواضع یا تنگنظر و جزماندیش و متکبر یا جاهل یا فاضل است؟ آیا نمیتوان از محتوا و/یا طرز گفتار یک گوینده یا نوشتهی یک نویسنده به سطح دانش و دقت و قوت و تخصص یا بیاطلاعی او نسبت به موضوعی و نیز به استعدادها و خلاقیتهای او پی برد؟ اگر میتوان، که میتوان، پس چه فرقی بین شناخت این امور و شناخت انگیزهی افراد وجود دارد، که، بنا بر ادعای ایمایان، موجب میشود شناخت انگیزه محال شود؟ در تمام این موارد ما آن امر ناپیدا/نامحسوس را از روی مظاهر و تجلیات پیدا/محسوس آن میشناسیم. چرا در مورد انگیزه نتوانیم چنین کنیم؟
اساساً اگر شناختن اموری مانند انگیزه، به خاطر اینکه امری درونی است، محال باشد، چگونه میتوان باور به وجود «اذهان دیگر» را توجیه کرد؟ ذهن دیگری نیز امری درونی و ناپیداست. بنابراین، به خاطر اینکه فرق فارقی بین انگیزه با سایر ویژگیهای روحی و نفسانی و وجود ذهن وجود ندارد، یا باید بپذیریم که شناخت همهی این امور علیالاصول ممکن است و یا باید بپذیریم که شناخت هیچ یک از آنها ممکن نیست. اینکه ب ذهن دارد به همان مقدار برای الف ناپیداست که انگیزهی ب. نمیتوان ادعا کرد که الف میتواند بداند که ب ذهن دارد، اما نمیتواند بداند که ب چه انگیزهای دارد.
علاوه بر این، کشفِ انگیزهی ب بر اساس اعتراف خود او معنای محصلی نخواهد داشت، به خاطر اینکه پذیرش ادعای فرد در مورد انگیزهی خودش موردی از دانش از راه گواهی است. به بیان روشنتر، الف بدون دانستن اینکه انگیزهی ب در اعتراف به انگیزهی خودش چیست، نخواهد توانست به گفتهی ب در مورد انگیزهاش اعتماد کند، تا چه رسد به اینکه بخواهد بر اساس این گفتهی او علیه ادعای دیگر او استدلال کند.
اما حق این است که همانطور که میتوان از طریق اعتراف کسی انگیزهی او را کشف کرد، از طریق رفتار او هم میتوان چنین کرد. از رنگ رخسارهی او نیز میتوان چنین کرد. «رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون». در قصهی کنیزکی که عاشق جواهر فروش است، ولیّ خدا از طریق جهیدن نبض کنیزک در اثر شنیدن نام شهر و محلهای که معشوق او در آن زندگی میکند، مکان آن معشوق و در نهایت خود او را پیدا میکند (مثنوی، دفتر اول). بنابراین، درست است که انگیزه امری نامحسوس است، اما آثار و علائمی محسوس دارد، همانگونه که ذهن، خدا و عشق اموری نامحسوساند، اما آثار و علائم و تجلیاتی محسوس دارند. و لذا ناپیدا/نامحسوس بودن معادل ناشناختی بودن نیست. شاعر بودن یکی از ویژگیهای نامحسوس شاعران است، اما دیوان حافظ و سعدی گواه این است که این دو شاعر بودهاند.
از همهی اینها که بگذریم، دستکم بر اساس یکی از دیدگاههای موجود در هرمنیوتیک، معنای متن عبارتست از «نیّت»/«انگیزه»ی مؤلف. این دیدگاه مفروض میگیرد که علیالاصول انگیزهی افراد را از روی تعابیری که به کار بردهاند و نیز از لحن گفتارشان[۳۶] و سایر قرائن میتوان کشف کرد. توجه دارید که در این مورد مؤلف نمیگوید انگیزه و قصد من چنین و چنان است، بلکه سخنی میگوید و ما از روی نشانههای زبانی و غیر زبانی موجود انگیزهی او را کشف میکنیم. سخن گفتن یک فعل «قصدی»[۳۷] است و قصد فاعل را علیالاصول از روی فعل او به همراه قرائن دیگر میتوان شناخت.
اصولاً بر اساس یک نظریهی مقبول در فلسفهی زبان، زبان ابزاری است که ما به کمک آن افعال بسیار متنوعی را انجام میدهیم. هر یک از این افعال از انگیزهی خاصی سرچشمه میگیرند که معنای آن «فعل گفتاری»[۳۸] را تعیین میکند. مثلاً الف ممکن است از ب بپرسد: «تجربهی دینی چیست؟»، اما انگیزهی او در طرح این پرسش میتواند چیزهای متنوعی باشد که به تبع آنها «مراد جدّی» او و معنای این جمله تغییر خواهد کرد. برخی از این احتمالات به قرار زیرند:
(۱) الف نمیداند که «تجربهی دینی چیست؟»و با طرح این سؤال میخواهد جهل خود نسبت به این موضوع را برطرف کند و بر دانش خود بیفزاید. (در اینجا انگیزهی الف «کسب علم» است).
(۲) الف میداند که «تجربهی دینی چیست؟»، و با طرح این سؤال میخواهد دانش خود را به رخ ب بکشد، یا نادانی ب را به دیگران نشان دهد. (در اینجا انگیزهی الف «فخر فروشی» و «تحقیر کردن» ب است).
(۳) الف معلم ب است و میداند که «تجربهی دینی چیست؟»، اما در مقام امتحان میخواهد احراز کند که ب درس خود را به خوبی فرا گرفته است. (در اینجا انگیزهی الف این است که سطح دانش ب را «ارزیابی» کند).
(۴) الف میبیند که ب به جای پرداختن به پرسشهای اساسی به امور بیهوده و پرسشهای پیش پا افتاده مشغول است، و با طرح این پرسش میخواهد او را از این وضعیت بیرون آورد. (در اینجا انگیزهی الف «بهتر کردن» وضعیت ب از طریق درگیر کردن او با پرسشهای اساسی است).
در تمام این موارد ب و دیگرانی که سخن الف را میشنوند از رهگذر قرائن و نشانههای زبانی و غیر زبانی میتوانند انگیزه/غرض الف از طرح این پرسش را کشف کنند.
افزون بر همهی اینها، اگر به قلمرو علوم تجربی، علی الخصوص علوم طبیعی، نظر کنیم، خواهیم دید که فیالمثل اگر یک متخصص سرطان مقالهای بنویسد و آن را برای چاپ به یک مجلهی تخصصی بفرستد و در آن دارویی را که به تازگی به بازار آمده تأیید کند، ناگزیر است در انتهای مقاله خود رسماً و به نحو مکتوب اعلام کند که انگیزهی او در نشر این مقاله صرفاً یک انگیزهی علمی محض است و به اصطلاح «تعارض منافع»[۳۹] او را به نگارش این مقاله وادار نکرده است. فرضاً اگر آن متخصص سرطان در یک شرکت داروسازی سرمایهگذاری کرده باشد که آن دارو را میسازد ممکن است این منفعت شخصی نتایج پژوهش علمی او را تحت الشعاع قرار دهد و در اثر آن وی در بیان مزایای آن دارو اغراق کند یا از بیان پیامدهای جنبی آن خودداری کند.
اگر بعداً کشف شود که نویسنده تعارض منافع داشته است، اعتبار و وجههی علمی او به کلی از میان میرود. همچنین بسیاری از نویسندگان برای اینکه چیزی را از خوانندگان خود پنهان نکنند تا آنان بتوانند با در دست داشتن اطلاعات کافی در بارهی میزان وثاقت و اعتبار علمیِ نظر آنان تصمیم بگیرند، در بخش قدردانی مقالهی خود تصریح میکنند که مثلاً فلان شرکت دارویی برای نگارش این مقاله به آنان کمک مالی کرده است.
البته من به این نکته توجه دارم که در این موارد خود آن شخص اعتراف کرده است که در تحقیق و بیان آراء خود منافع شخصیِ ناسازگار با کشف و بیان حقیقت در کار او تأثیر نداشته است، اما نکتهی مورد نظر من چیز دیگری است. میخواهم بگویم که هم جامعهی عالمان و هم کل جامعه نسبت به انگیزهی متخصصان حساسیت دارند و آن را در داوری خود دربارهی اعتبار و ارزش علمی آثار تحقیقاتی افراد در نظر میگیرند. در غیر این صورت، چه لزومی دارد که افراد کتباً انگیزهی خود را اعلام کنند؟ اما این حساسیت مختص مقام تقلید و کسب دانش از راه گواهی است. در تمام موارد یاد شده ما با دانش از راه گواهی روبرو هستیم، و این نشان میدهد که هم علم ما به انگیزهی متخصصان در پذیرش یا رد نظر آنان مؤثر است و باید باشد و هم کشف انگیزهی آنان فیالجمله ممکن است.
موارد «تعارض منافع» بسیار بیشتر از اینهاست. این یکی از ویژگیهایی است که در بسیاری از داوریها و شغلها لحاظ میشود. به عنوان مثال، اگر یک بازجوی پلیس فامیل مجرم یا قربانی باشد یا اگر یک ممتحن با دانشجو رابطهی شخصی داشته باشند، یا اگر یک جراح با بیمار مشکل شخصی داشته باشد، یا اگر یک استاد دانشگاه برای فرزند خود که برای ادامه تحصیل درخواست پذیرش کرده است توصیهنامه بنویسد، در تمام این موارد معمولاً به آن فرد اجازه نخواهند داد که در آن مورد کاری را که در آن تخصص دارد بهعهده بگیرد، صرفاً به این دلیل که چنین شخصی احتمالاً بیطرف نیست و احتمالاً در این مورد خاص نمیتواند تصمیمی «عینی»[۴۰] بگیرد یا داوری «بیطرفانه»[۴۱] داشته باشد. عینیت و بیطرفی هر دو به انگیزه و عواطف و علائق فرد برمیگردند، و از امور ناپیدا/نامحسوسی هستند که نشانههای محسوس دارند. به تعبیر دیگر، همینکه احتمال تداخل یا تعارض منافع شخصی و تأثیر منفی آن در کار فرد از حد خاصی بالاتر برود، نتیجهی کار او به میزان کافی قابل اعتماد محسوب نمیشود و این یعنی در مقام کسب دانش از راه گواهی صرف احتمالِ عُقلاییِ وجود انگیزهی مخرب کفایت میکند و نیازی به علم به انگیزه نیست.