در باب خلط انگیزه و انگیخته
۱۰. نقد استدلال ایمایان
ایمایان کوشیده است دانش از راه گواهی را به دانش از راه دلیل برگرداند، یعنی اولی را مصداق و مورد خاصی از دومی قلمداد کند، و درواقع وجود دانش از راه گواهی یا حجیت و اعتبار معرفتشناسانهی این نوع دانش را انکار کند. در این بخش میکوشم نشان دهم که تلاش او نافرجام و دلایل او ناتمام است. اولاً، ایمایان به تناوب از دو تعبیر «شناخت انگیزه» و «انگیزهخوانی» (و گاهی «اتهامزنی») به صورت دو تعبیر مترادف/هممعنا استفاده میکند که به نظر من نادرست است. «انگیزهشناسی» غیر از «انگیزهخوانی» (و «اتهامزنی») است. دومی (و سومی) یعنی اینکه الف، بدون اینکه دلیل مناسبی در دست داشته باشد، در باب انگیزهی ب گمانهزنی کند، یعنی توهمات خود در مورد انگیزهی ب را به خارج «فرافکنی»[۵۳] کرده و بر اساس آن در مورد مدعای ب داوری کند. اما اولی یعنی اینکه الف، با تکیه بر دلایل، شواهد و قرائن «کافی»، «عینی» و «مربوط»، انگیزهی خاصی را به ب نسبت دهد و باور خود در مورد انگیزهی ب را در پرتو آن دلایل و شواهد و قرائن توجیه کند. تا آنجا که من در یادداشتهای ایمایان تأمل کردم، او هیچ دلیلی به سود این ادعا که شناخت انگیزهی افراد محال است اقامه نکرده است، غیر از اینکه انگیزه امری پنهانی و درونی است. اما پیشتر دیدیم و بعداً نیز خواهیم دید که صرف ناپیدا بودن یا درونی بودنِ انگیزه مانع شناخت آن نمیشود. توجه خوانندگان را به این نکته جلب میکنم که منظور از علم در اینجا علم «ظنی» و «خطاپذیر»[۵۴] است، نه علم «قطعی»[۵۵] و «یقینی». مدعا این نیست که محال است الف در شناخت انگیزهی ب خطا کند، یا محال است الف و ب در مورد انگیزهی ب اختلاف نظر داشته باشند. بلکه این است که الف علیالاصول و فیالجمله میتواند نسبت به انگیزهی ب شناختی ظنی و در عین حال معتبر داشته باشد.
اینک نوبت نقد استدلال ایمایان است. ایمایان مینویسد:
کامنت آقای فنایی فتح بابی شد برای درنگ بیشتر. گاهی میشود که ما میخواهیم به ترجیح بین نظر دو متخصّص برسیم و نمیرسیم که همانطور که گفتم اجباری نیست ومیتوانیم سکوت کنیم امّا گاهی مجبوریم در مرحلهی عمل از آنها استفاده کنیم، پس ایستادن چاره نیست و باید رو به جلو برویم. این نکته در یادداشت پیشین قدّوسی نبود و من هم به آن نپرداختم ولی حالا مطرح کرده است. موضع من مثل سابق است، نه اینجا جای پرداختن به من قال است و نه میتوانیم و حق داریم به انگیزهها بپردازیم. دو مثال میآورم:…
چنانکه پیداست در اینجا ایمایان کوشیده است یک ادعای کلی را با ذکر دو مثال اثبات کند. آن ادعای کلی این است که بین دانش از راه دلیل و دانش از راه گواهی از این نظر هیچ فرقی نیست که در هر دو مورد تمسک به انگیزه مغالطه است. یا به تعبیر بهتر، وی با ذکر این دو مثال میکوشد اثبات کند که دانش از راه گواهی محال است. در اینجا دو پرسش مهم قابل طرح است: اولی که پرسشی «روششناسانه» است این است که «آیا با ذکر دو مثال میتوان یک قاعدهی کلی را اثبات کرد یا صدق آن را نشان داد؟» و دومی، که پرسشی ناظر به محتواست، این است که «آیا این مثالها واقعاً به ما نحن فیه مربوطاند؟».
به نظر من در یک صورت میتوان صدق یک اصل کلی را با ذکر حتی یک مثال نشان داد. و آن در جایی است که ذکر مثال ذهنِ مخاطبان را در وضعیتی قرار دهد که با قرارگرفتن در آن وضعیت صدق آن اصل کلی را «شهود»[۵۶] کنند. مثال در اینجا کارکردی متفاوت با کارکرد استدلال ـ انتقال توجیه از مقدمات به نتیجه ـ دارد، و صرفاً زمینهی مناسب برای شهود حقیقت را فراهم میکند. به تعبیر دیگر، کارکرد مثال عبارتست از رفع غفلت مخاطب و رساندن او به «علم به علم»، نه رفع جهل مخاطب و رساندن او به «علم». مثلاً، یک معلم ریاضیات که با ترسیم یک مثلث روی تخته اثبات میکند که «مجموع زوایای همهی مثلثها صد و هشتاد درجه است»، ذهن شاگردان خود را در وضعیتی قرار میدهد که صدق این حکم را، نه فقط در مورد آن مثلث خاص، بلکه در مورد همهی مثلثهای ممکن شهود کنند. در معرفتشناسی مدرن این شیوهی استفاده از مثال را «استقراء شهودی»[۵۷] مینامند، که غیر از «استقراء عددیِ»[۵۸] تام و ناقص است. اما روشن است که اعتبار چنین روشی در گرو احراز چند شرط است. دو مورد از مهمترین آن شرطها از این قرارند: مثال باید (۱) مربوط باشد، نه نامربوط و (۲) با مثال دیگری که ناقض آن اصل کلی است روبرو نشود.
به گمان من دو مثالی که ایمایان ذکر کرده است هم به مانحن فیه ربط ندارند و هم با مثالهای ناقض مدعای کلی او مواجهاند. مثال اول ایمایان چنین است:
یک. قرار است یکی از نزدیکان ما جرّاحی دشواری را از سر بگذراند ولی نمیدانیم به چه پزشکی مراجعه کنیم و خودمان نیز آنقدر دانش پزشکی نداریم که قادر به انتخاب باشیم. اینجا هم با گفته/کردار او سروکار داریم نه با شخصیّت او. ماقال در اینجا سابقه، دانش و موفّقیّتهای پزشکی اوست و من قال سایر جنبههای شخصیّتی مانند انگیزهها، طرز زندگی، پایگاه طبقاتی و مانند آن.
به گمان من ایمایان در اینجا (۱) به نحوی دلبخواهی «ما قال» و «من قال» را تعریف کرده است و (۲) مرزی قاطع و نفوذناپذیر بین گفته/کردار افراد و شخصیت آنان کشیده است. در حالی که اینها پیوندی ناگسستنی با یکدیگر دارند.
اولاً، از روی گفته و کردار شخص میتوان شخصیت او را شناخت.[۵۹]
ثانیاً، گفته و کردار پیشین شخص هیچ دلالتی بر رفتار او در آینده نخواهد داشت مگر اینکه فرض کنیم شخصیتی که در پس پشت این گفتار و کردار خوابیده و تا به حال چنین کرده است «ثبات» دارد و به احتمال زیاد در آینده نیز به همان صورت سخن خواهد گفت و رفتار خواهد کرد. اگر، به خاطر تزلزل و تذبذب شخصیت آن جراح، گفتار و کردار او در آینده قابل پیشبینی نباشد، هیچ عاقلی به او اعتماد نخواهد کرد.
ثالثاً، من نمیدانم و ایمایان نیز توضیح نداده است که چرا «ماقال» در اینجا سابقه، دانش و موفّقیّتهای پزشکی آن جراح است و «من قال» سایر جنبههای شخصیّتی او مانند انگیزهها، طرز زندگی، پایگاه طبقاتی و مانند آن. به گمان من ایمایان با تمرکز بر برخی از استدلالهای نادرستی که در آن افرادی در مقام کسب دانش از راه دلیل به طرز زندگی و پایگاه طبقاتی مدعی و این قبیل امور تمسک کرده و میکنند برای اینکه نادرستی مدعای او را نشان دهند، به چنین تعریف و تقسیمبندی نادرستی بین «ما قال» و «من قال» رسیده است.
البته اشکال ندارد که کسی بگوید: از نظر من معنای «ما قال» و «من قال» این است، اما در این صورت استدلال او «مصادره به مطلوب» خواهد بود، و ربطی به ما نحن فیه نخواهد داشت. حق این است که در مثالی که ایمایان ذکر کرده، «ما قال» عبارتست از «گفته/قول/سخن آن جراح دربارهی ضرورت جراحی بیمار» و «من قال» عبارتست از «تمام آن جنبههایی از شخصیت و پیشینهی او که در پذیرش یا رد قول او بر اساس گواهی او دخالت دارند»، یعنی احتمال صدق و کذب قول او در این مورد را تضعیف یا تقویت میکنند، از جمله سابقه، دانش، میزان موفقیت، طرز برخورد او با بیماران قبلی، خوشنامی و بدنامی او در میان همکاران و غیره. و یکی از اموری که احتمال صدق و کذب قول آن جراح را تقویت یا تضعیف میکند انگیزهی اوست. در مواردی پایگاه طبقاتی شخص یا طرز زندگی او چنین نقش معرفتشناسانهای دارد و در مواردی ندارد. به عنوان مثال، اگر ما بدانیم که اکثر افراد یک طبقهی خاص یا اکثر افرادی که سبک زندگی خاصی دارند دروغگو هستند و قال اعتماد نیستند، به قول یک فرد مشکوک از آن طبقه یا از دارندگان آن سبک زندگی خاص نیز نمیتوانیم اعتماد کنیم مگر اینکه خلاف آن ثابت شود.
سابقه، دانش و میزان موفقیت که به ادعای ایمایان بخشی از «ما قال» است، در واقع بخشی از «من قال» است، چون میتوان از ایمایان پرسید: «درست است که این جراح تا به حال موفقیتهای زیادی داشته است و سابقه و دانش خوبی دارد، اما اینها چه ربطی دارد به اینکه او (۱) در تشخیص خود و (۲) در بیان آن تشخیص عمداً خطا نکرده است و قول او در این مورد موثق است؟ به گمان من تنها پاسخی که ایمایان میتواند به این پرسش بدهد این است که این ویژگیها نشان میدهند که احتمال اینکه این جراح در این مورد خاص دروغ بگوید کم است، یعنی این امور به نحو ظنی دلالت میکنند بر اینکه جراح مورد بحث در این مورد انگیزهای برای سهلانگاری در تحقیق و دروغ گفتن در مقام بیان نتیجهی تحقیق خود ندارد. در غیر این صورت تمسک به سابقه و دانش و موفقیت آن جراح تمسک به مقدماتی خواهد بود، مثل بلندی یا کوتاهی قد او، که به موضوع مورد بحث هیچ ربطی ندارند.
رابعاًً، بحث ما در مورد «دانش از راه گواهی» است، یعنی بحث بر سر این است که آیا در پذیرش یک «ما قال» (در این مثال، رأی و نظر جراح) ما حق داریم و باید به «من قال» نظر کنیم، یا چنین کاری، چنانکه ایمایان ادعا میکند، همواره مغالطه است. برای اینکه مثال ایمایان به بحث مربوط شود، ناگزیریم سناریوی مفروض او را به این صورت اصلاح کنیم: فرض کنید آن پزشک جراح ادعا میکند که اگر خود من این بیمار را جراحی نکنم خواهد مرد و بابت جراحی خود پول کلانی هم از شما طلب میکند و شما هم غیر از «صلاحیت علمی» و «صداقت اخلاقی» آن جراح هیچ راهی برای احراز صدق و کذب مدعای او ندارید.[۶۰] سؤال این است که:
(۱) «آیا در این مورد صلاحیت علمی و صداقت اخلاقی آن جراح ـ که نشانگر این است که او در این مورد انگیزه دارد راست بگوید و انگیزه ندارد به خاطر منافع شخصی خود دروغ بگوید، ـ از نظر عقلانی دلیل قانعکننده و موجهی برای پرداختن آن پول و سپردن آن بیمار به دست او هست یا نه؟»،
(۲) «آیا اگر شما آن پول را به او پرداخت کردید و او بیمار شما را جراحی کرد و آن بیمار در ضمن عمل جراحی یا در اثر آن به رحمت ایزدی پیوست، آیا مستحق ملامت هستید و خود را سرزنش میکنید که چرا به قول آن جراح اعتماد کردید، یا وجدانتان آسوده است که من به وظیفهی خود عمل کردم و آنچه را که باید انجام دادهام و در این مورد خطایی از من سر نزده است؟». و
(۳) «اگر وجدانتان آسوده است و مستحق ملامت نیستید، آیا این آسودگی وجدان و عدم استحقاق ملامت به خاطر این نیست که صلاحیت علمی و صداقت اخلاقی آن جراح که شما از راه شناخت شخصیت او از رهگذر گفتارها و کردارهای پیشین و بررسی پیشینه و موفقیتهای او در قلمرو تخصصاش به آن رسیده بودید، توجیه قانع کنندهای هست که شما با تکیه بر آن بتوانید نشان دهید که در این مورد وظیفهی شما این بوده که به قول آن جراح اعتماد کنید و شما در انجام وظیفهی خود کوتاهی نکردهاید؟».
ایمایان در ادامه مینویسد:
حال فرض کنیم دو پزشک متخصّص داریم که یکی از آنها -مثلاً- در هشتاد درصد عملهای جرّاحی خود موفّق بوده ولی پولپرست و طمّاع و عیّاش است، تا پول نگیرد به کسی حتّی اجازهی ویزیت هم نمیدهد، بسیار بداخلاق است، از لحاظ باورهای اجتماعی در تقابل با ما قرار دارد و …الخ. امّا دیگری در شصتدرصد عملهایش موفّق بوده، امّا از لحاظ عقیده به ما نزدیک است و بسیاری را بدون دریافت پول، ویزیت و عمل کرده و باقی پولش را به مؤسّسههای خیریّه میدهد. کدام ترجیح دارند؟ کسی میگوید من قال که بتواند از خصوصیّات او چیزی را در این ترجیح دخالت دهد (ممکن است چنین کسی هم باشد) ولی ترجیح عقلی با تخّصص اوست ما با دیگر جنبههای او کاری نداریم. برای طولانیتر شدن مطلب من شما را به بحث «تخصّص دارای تقدّم است یا تعهّد؟» در اوایل انقلاب یا طرح ردشدهی «پزشکی زنان برای زنان» جلب میکنم که به وضوح میخواستند عواملی را خارج از حوزهی ماقال، وارد فرایند سنجش توانایی تخصّصی افراد کنند.
اولاً، این مثال ربطی به ما نحن فیه ندارد. تخصص یکی از ویژگیهای شخصیتیِ یک متخصص است، نه جزئی از «ما قال»ی که ما در مورد آن گفتگو میکنیم. نزاع ما بر سر این است که اگر دو متخصص، که از جمیع جهات برابرند، اما یکی صداقت دارد و دیگری ندارد، در مورد موضوعی اظهارنظر کنند، و ما بخواهیم/موظف باشیم نظر یکی از آن دو را بر اساس گواهی او بپذیریم، آیا منزلت معرفتشناختی قول این دو متخصص یکسان است، یا نه، بلکه قول آن که صداقت دارد معتبر و قول دیگری فاقد اعتبار است؟
ثانیاً، کسی نگفته است که تخصص از اموری است که نباید در تصمیمگیری ما در انتخاب قول یکی از این دو متخصص و ترجیح آن بر قول دیگری دخالت داشته باشد. ادعا این است که تخصص صرفاً یکی از ابعاد «من قال» است که مربوط است و انگیزهی متخصصان نیز یکی دیگر از ابعاد «من قال» است که مربوط است. در اینجا «اصل دخالت» این امور را از «میزان دخالت» آنها باید تفکیک کنیم. مثال ایمایان به دخالت میزان تخصص و میزان انگیزه مربوط است، نه به اصل دخالت این دو. اگر در موردی میزان امور مربوط کم و زیاد شود و این کم و زیادی تأثیری در نتیجه ایجاد نکند، این واقعیت نشان نمیدهد که امری که مقدار زیاد یا شدید آن در نتیجه دخالت ندارد، اصلاً در نتیجه دخالت ندارد. برای نشان دادن اصل دخالت A در B، یا نشان دادن اینکه A اصلاً در B دخالت ندارد، باید فرض کنیم که سایر امور ثابتاند. بنابراین، از طریق نشان دادن دخالت تخصص در تصمیمگیری و انتخاب قول یک متخصص، نمیتوان نشان داد که انگیزهی آن متخصص اصلاً در انتخاب ما دخالت ندارد و نباید داشته باشد. اثبات شی نفی ما عدا نمیکند.
ثالثاًً، بحث کنونی ما ربطی به بحث «تخصص دارای تقدم است یا تعهد؟» ندارد، زیرا منظور از «تعهد» در نظر کسانی که آن بحث را مطرح میکردند تعهدِ دینی و انقلابی بود، در حالی که مدعای ما در این بحث «تعهدِ شغلی»/«مسئولیتشناسیِ حرفهای»[۶۱] است که نه ربطی به دیانت شخص دارد و نه ربطی به اینکه آن فرد انقلابی است یا غیر انقلابی. ادعا این است که راستگویی و امانتداری یک متخصص در قلمرو تخصص خود (= تقوای شغلی) یکی از اموری است که در پذیرش قول او دخالت دارد و باید داشته باشد. و در صد بالای موفقیت یک جراح در جراحیهای قبلیاش دلیل خوبی است به سود این ادعا که او در قلمرو شغلی خود فردی مسئولیتشناس و قابل اعتماد است و تعهد و تقوای شغلی دارد، هرچند در سایر زمینهها مسئولیتشناس نباشد و تقوا نداشته باشد.
رابعاً، ما باید انگیزهی قریب را از انگیزهی بعید جدا کنیم. آنچه که در رد یا پذیرش قول یک جراح دخالت دارد، انگیزهی قریب اوست، در حالی که مثال ایمانیان ناظر به انگیزههای بعید آن جراح است. فرض کنید که یک جراح پولپرست است و همه هم میدانند که او پولپرست است، اما عقلانیت اقتصادی/عقل مصلحتاندیش به او میگوید: بهترین راه پول درآوردن این است که با بیماران خود صداقت داشته باشد تا بتواند اعتماد آنان را به خود جلب کند و همه میدانند که او از این حکم عقل پیروی میکند.[۶۲] در اینجا آنچه در سرنوشت بیمار دخالت دارد و در تصمیمگیری ما باید نقش بازی کند انگیزهی قریب آن جراح است که همان صداقت اوست، نه انگیزهی بعید او یعنی پولپرستی. از منظر معرفتشناسانه مهم نیست که آن جراح به خاطر خدا راست میگوید یا به خاطر احساس وظیفهی اخلاقی یا به خاطر رسیدن به پول. مهم این است که راست میگوید یا دروغ میگوید.
خامساً، جنسیت پزشک اگرچه بخشی از «من قال» است، اما هیچ دخالتی در تخصص و تعهد شغلی او بازی نمیکند، یعنی امری کاملاً نامربوط است. اینکه چرا جنسیت پزشک نامربوط است با توجه به این مثال روشن میشود. فرض کنید که دو پزشک داریم که از جمیع جهات یکسانند، یعنی هم از حیث تخصص و هم از حیث تعهد شغلی مشابه یکدیگرند و تنها تفاوتی که دارند این است که یکی از آنان مرد و دیگری زن است. در اینجا از منظر اخلاقی و معرفتشناسانه هیچ ترجیحی بین این دو پزشک وجود ندارد، یعنی درجهی ارزش و اعتبار قول هر دو یکسان است. این «آزمایش ذهنی»[۶۳] نشان میدهد که بر اساس شهودهای ما جنسیت از اموری است که به لحاظ اخلاقی و معرفتشناختی نامربوط است.
بنابراین، این مثال هم ربطی به ما نحن فیه ندارد، زیرا نفی شی نفی ما عدا نمیکند. نفی دخالت جنسیت در اعتبار قول یک پژشک نشان نمیدهد که سایر جنبههای «من قال» از جمله انگیزهی آن پزشک نیز در رد یا قبول قول او دخالت ندارد.
ایمایان بحث خود را چنین پیش برده است:
گاهی ما نمیتوانیم با ملاک بالا افراد را برگزینیم و به واسطه مراجعه میکنیم ولی اوّلاً هر واسطهای را برنمیگزینیم، یعنی دانشجوی پزشکی یا پزشکی را برمیگزینیم که خود در میان اقرانش سرآمد باشد و یک پزشک کمسواد یا دانشجوی سهمیّهای را برای مشاوره انتخاب نمیکنیم، ثانیاً دانش این واسطه برای ما اهمیّت دارد نه مثلاً اخلاق یا طبقهی اجتماعی او و ثالثاً حواسمان هست که این واسطه جز تبحّر آن پزشک جرّاح چیزی را در قضاوت خود دخالت ندهد. پس شد باز هم انتخاب بر اساس «ما قال» ولی با واسطه.
به نظر من در اینجا هم ایمایان نکات درستی را مطرح کرده است که ربطی به ما نحن فیه ندارند. بحث بر سر این نیست که «آیا دانش یک شخص در پذیرش قول او باید دخالت داشته باشد یا نه؟»، بلکه بر سر این است که «آیا دانش شرط کافی است، یا شرط لازم؟». ایمایان با این مثال میخواهد بگوید: «دانش شرط کافی است»، در حالی که «دانش شرط لازم است». بدون تردید اگر شخص مورد بحث آدم دروغگویی باشد، ولو اینکه از نظر علمی در میان اقران خود سرآمد باشد، ما حق نداریم به قول او اعتماد کنیم و اگر چنین کنیم مستحق سرزنش و ملامتیم. ممکن است یک متخصص واقعاً دانشمند باشد، اما از دانش خود همچون ابزاری برای شیادی و کلاهبرداری استفاده کند.
علاوه بر این، تبحر پزشک جراح جزئی از شخصیت/«من قال» اوست، نه جزئی از گفته/«ما قال» او، و از نظر پنهان بودن چندان فرقی با انگیزهی او ندارد. سؤال این است که «آن واسطه چه راهی برای کشف تبحر جراح دارد؟»، و پاسخ این است که تبحر امر محسوس و قابل مشاهدهای نیست، اما آثار و نشانههای محسوسی دارد که از روی آنها میتوان به وجود و عدم و نیز میزان آن پی برد. ما، البته اگر عاقل باشیم، همانگونه که یک پزشک کمسواد را برای مشاوره خود انتخاب نمیکنیم، یک پزشک دروغگو را هم برای این کار انتخاب نمیکنیم. البته یک پزشک ممکن است در حیطهی کار خود، راستگو و امانتدار باشد، اما در سایر قلمروها سایر اصول اخلاقی را مراعات نکند. بنابراین، اخلاقیات یک متخصص به دو بخش تقسیم میشود؛ یعنی فقط بخشی از اخلاقیات او در پذیرش قول و نظر او دخالت دارند (= «تقوای شغلی»/«اخلاق حرفهای»)،[۶۴] اما بخش دیگری از آن اخلاقیات در این امر دخالت ندارند (= تقوا و مراعات ارزشهای اخلاقی در خارج از قلمرو کار). اجمالاً میتوان گفت که «تعهد شغلیِ» یک متخصص در خصوص حیطهی تخصصاش در پذیرش قول او دخالت دارد. تعهد شغلی عبارتست از التزام عملیِ شخص به «اخلاق حرفهای».[۶۵]
مثال دوم ایمایان این است:
دو. بحث انتخاب مرجع تقلید برای متدیّنان مانند مورد بالاست. من اصل ماجرا را گفتم و اینجا به مثالی اکتفا میکنم. آقای بهجت از اعجوبههای تقوای چند قرن اخیر بوده است، از ایشان استفتا کردند بین افقه و اتقی کدام را انتخاب کنیم؟ (بین کسی که دانش فقهی بیشتری دارد و کسی که تقوای بیشتر) توجّه دارید که اینجا و در مبحث دین، تقوا چیزی مانند اخلاق در مورد آن پزشک نیست که بگوییم ما چند صباحی با او سروکار داریم و میرود اوّلاً تقلید فقهی کمابیش دائمی است و ثانیاً تقوا چیزی است که بنا بر گفتهی خداوند و پیشوایان دین، ملاک سنجش مردمان و اساس دین است. حالا فرضاً ما دو مرجع داریم، یکی کمی نوآورتر و آگاهتر ولی از لحاظ دینی تقیّدش مانند یک مؤمن ساده است و در برابر او مرجعی در درجات عالی تقوا و عرفان ولی کمی سنّتیتر و دور از مسائل روز. آقای بهجت به درستی فتوا داد که افقه برای تقلید مناسب است. یعنی ما با علم او کار داریم نه با امری شخصی مانند درجات روحی و عرفانی (این مثال را که زدم خیلی ها نمیپسندند که بماند).
در پاسخ عرض میکنم:
اولاً، تقوای اشخاص چه فرقی با انگیزهی آنان دارد که اولی را میتوان شناخت و در مورد شخصی گفت که در تقوا اعجوبه است و دومی را نمیتوان شناخت؟ هر دوی اینها جزء «من قال» است. اینکه ایمایان میگوید: «آقای بهجت در تقوا از اعجوبههای چند قرن اخیر بوده است»، نقض صریح ادعای اوست مبنی بر اینکه شناخت انگیزهی افراد به جز از طریق تصریح خودشان محال است، زیرا خود آقای بهجت نگفته است که من در تقوا از اعجوبههای چند قرن اخیر هستم.
ثانیاً، این مثال نشان میدهد که پیشفرض نادرستی در پس ذهن ایمایان وجود دارد که بر اساس آن وی نتایج نادرستی را گرفته است. آن پیشفرض این است: کسانی که میگویند در مقام کسب دانش از راه گواهی ما باید به «من قال» بنگریم، مقصودشان این است که تقوا/انگیزه تنها امر منطقاً مربوط است و تخصص یا دانش شخص از امور منطقاً نامربوط است. این پیشفرض/دوگانه کاملاً خطاست. زیرا، «من قال» در اینجا عبارتست از کل ویژگیهای شخصیتی مربوطِ فرد که در مقام کسب دانش از راه گواهی در پذیرش یا رد «ما قال» دخالت دارند. یکی از این ویژگیها دانش و تخصص فرد است و دیگری تعهد شغلی و انگیزهی او در فعالیتهای تخصصیاش.
ادعا این است که در مقام کسب معرفت ما باید همهی امور مربوط را در نظر بگیریم و هیچ یک از امور نامربوط را در نظر نگیریم. انگیزهی مدعی صرفاً یکی از چیزهای مربوطی است که در این مورد ما باید در نظر بگیریم و درستیِ اخلاقی آن را احراز کنیم. یعنی باید مطمئن شویم که انگیزههای غیر اخلاقی خللی در (۱) فرایند و نتیجهی تحقیق و (۲) بیان نتیجهی تحقیق ایجاد نکرده است. بدین ترتیب، اگر با دو متخصص روبرو شویم که هر دو حداقل شرایط لازم را دارند ولی میزان برخورداریشان از آن شرایط متفاوت است، در این صورت باید ببینیم که احتمال تقرب به حقیقت با پذیرش قول کدامیک بشتر خواهد بود.
در مثال تقلید از مرجع و انتخاب بین دو مرجع که یکی علمش بیشتر است/اعلم است و دیگری تقوایش بیشتر است/اتقی است، اولاً اعلمیت نیز یکی از ویژگیهای شخصیتی فرد است و جزء «ما قال» نیست، بلکه جزئی از «من قال» است. ثانیاً، میزان و مقدار علم پنهانتر از میزان و مقدار تقواست، و لذا شناخت آن مشکلتر است. ثالثاً، به نظر آقای بهجت احتمال تقرب به حقیقت با پیروی از فتوای اعلم بیشتر است از احتمال تقرب به حقیقت با پیروی از فتوای اتقی. اما این نشان نمیدهد که تقوای شخص هیچ دخالتی در پذیرش قول او ندارد. عدم دخالت «میزانِ» بالای تقوا/صداقت در پذیرش قول فرد غیر از این است که تقوا/صداقت «اصلاً» در پذیرش قول او دخالت ندارد، و لذا با نفی اولی نمیتوان دومی را اثبات کرد. همین آقای بهجت و بل قاطبهی مجتهدان گفتهاند که یکی از شرایط مرجع تقلید عدالت و تقواست. در اینجا هم باید گفت که اثبات شی نفی ما عدا نمیکند. ایمایان برای اینکه نشان دهد که انگیزهی یک متخصص در پذیرش قول او هیچ نقشی ندارد، باید موردی را فرض کند که در آن یکی از دو مجتهد مورد نظر اصلاً تقوا ندارد و اعلم است، و دیگری تقوا دارد اما عالم است و اعلم نیست. من هیچ مجتهدی را نمیشناسم که در این مورد بگوید که ما باید از اعلم تقلید کنیم، ولو اینکه آن اعلم تقوا نداشته باشد و عادل نباشد، بلکه فاسق باشد.
به بیان دیگر، در این مثال، ایمایان بین چهار ادعای متفاوت خلط کرده است: ادعای اول این است: «در مقام کسب دانش از راه گواهی، انگیزهی مدعی صرفاً «یکی» از امور مربوط است»؛ ادعای دوم این است: «انگیزهی مدعی «تنها» امر مربوط است»؛ ادعای سوم این است: «اصلِ» انگیزه یکی از امور مربوط است»، و ادعای چهارم این است که «بالاترین» درجهی یک نوع خاص از انگیزه تنها امر مربوط است. ایمایان با مثال خود، ادعای دوم و چهارم را ابطال کرده است، اما روشن است که با ابطال این دو ادعا، ادعاهای اول و سوم ابطال نمیشوند و هنوز هم به قوت خود باقیاند.
بنابراین، مثال دوم ایمایان نیز ارتباطی به ما نحن فیه ندارد. برای اینکه این مثال را به ما نحن فیه مربوط بدانیم باید آن را به این صورت تصحیح کنیم: فرض کنید دو فقیه وجود دارند که از جمیع جهات، از جمله از نظر میزان علم و فقاهت تقریباً مساویاند، اما یکی پارسا و خداترس است و دیگری نیست یا یکی پارسا و دیگری پارساتر است، یعنی احتمال اینکه در مقام استنباط مسامحه کرده باشد و نیز احتمال اینکه دروغ بگوید کمتر از دیگری است. آیا در این صورت ما حق داریم از فقیهی که اصلاً تقوا ندارد یا تقوای او کمتر از دیگری است تقلید کنیم؟
وجه مشترک هر دو مثال ایمایان این است که وی در این دو مثال کوشیده است از طریق نشان دادن اینکه «درجات بالای» انگیزهی اخلاقاً درستِ مدعی در پذیرش مدعای او دخالت ندارد نشان دهد که چنین انگیزهای «اصلاً» دخالت ندارد، در حالی که بحث ما دربارهی اصل دخالت انگیزه است، نه دربارهی میزان دخالت آن.
ایمایان در ادامه نوشته است:
در هر دو مثال تقلید ما به آن دو فرد منتخب، ابتدا از راه تحقیق پیشین میگذرد و صورتی دیگر از آن است. این انتخاب متخصّص منحصر در اینها نیست، حتّی یک برقکار یا لولهکش که برای خانه میخواهیم بیاوریم، وضع به همین منوال است.
این نتیجهگیری نیز نادرست است. مسلم است که ما در مقام دانش از راه گواهی دربارهی صلاحیت علمی و اخلاقیِ مدعی و وثاقت او باید «تحقیق» کنیم. اما این تحقیق دربارهی «من قال» است، نه دربارهی «ما قال». بنابراین، سؤال این است که اگر نباید به «من قال» نگریست، یا اگر شناخت «من قال» محال است، چرا باید دربارهی آن تحقیق کنیم؟ اصولاً نگریستن به «من قال» معنایی به جز تحقیق دربارهی شخص ندارد. ثانیاً تحقیق دربارهی «من قال» غیر از تحقیق دربارهی «ما قال» است، که موضوع مورد بحث ماست. بحث بر سر این است که شخصی که میخواهیم سخن/خبر/نظر او را بپذیریم، چیزی گفته است (= «ما قال»)؛ مثلاً گفته است که «الکل نجس است» یا «سیمهای برق ساختمان شما اتصالی دارد و اگر آن را عوض نکنید به آتشسوزی منجر میشود». در برابر این ادعا/«ما قال» دو راه متفاوت پیشاروی ماست:
راه اول این است که خودمان در مورد صدق و کذب این ادعا تحقیق کنیم (= دانش از راه دلیل). مثلاً، به حوزه برویم و درس طلبگی بخوانیم، مجتهد بشویم و خود در باب نجاست الکل تحقیق کنیم، یا به دانشگاه برویم و در رشته برق تحصیل کنیم. اگر چنین راهی را انتخاب کردیم، در این صورت کل شخصیت مدعی از نظر منطقی، معرفتشناسانه و اخلاقی نامربوط میشود و هیچ لزومی ندارد که ما در مورد پیشینهی آن مجتهد یا برقکار و میزان دانش و تخصص و موفقیت و اعلمیت و نیز تقوا و انگیزهی او تحقیق کنیم. زیرا در مقام کسب دانش از راه دلیل همهی این امور منطقاً نامربوط هستند و تمسک به آنها در این مقام مصداقی است از خلط کردن «من قال» و «ما قال» و تمسک به مقدمات صادق اما بیربط.
نکتهی مهم در این مورد این است: همانگونه که انگیزهی مدعی در اینجا نامربوط است، دانش و تخصص او نیز نامربوط است. در دانش از راه دلیل ما باید به ادعا به صورت یک فرضیه که نیازمند تحقیق است بنگریم. در این صورت اصلاً اهمیتی ندارد که چه کسی آن فرضیه را مطرح کرده است. تفاوت دانش از راه دلیل و دانش از راه گواهی در «مقام داوری» است، نه «در مقام کشف»، یعنی دلیل و گواهی دو مبنای متفاوت برای داوری دربارهی اعتبار یک ادعا هستند.
راه دومی که پیشاروی ماست این است که مدعای آن شخص را با تکیه بر گواهی او بپذیریم (= دانش از راه گواهی). در این صورت ما در مورد مدعای او/«ما قال» تحقیق نمیکنیم، بلکه آن را بر اساس گواهی او میپذیریم، اما باید در مورد خود او/«من قال» تحقیق کنیم، ـ زیرا ما حق نداریم گواهی «هر» کسی را در مورد «هر» موضوعی بپذیریم، بلکه حق داریم/موظفیم گواهی «بعضی» از افراد را در مورد «بعضی» از موضوعات بپذیریم. حتی حق نداریم گواهی «بعضی» از افراد را در مورد «هر» موضوعی بپذیریم. ـ اما موضوعی که در دانش از راه گواهی در بارهی آن باید تحقیق کنیم، غیر از موضوعی است که در دانش از راه دلیل باید در بارهی آن تحقیق کنیم. در اینجا دانش ما نسبت به شخصیت مدعی/«من قال» دانش از راه دلیل است، اما دانش ما نسبت به ادعای او/«ما قال» دانش از راه گواهی است. اما اینکه دانش ما نسبت به شخصیت او دانش از راه دلیل است موجب نمیشود که دانش ما نسبت به ادعای او نیز دانش از راه دلیل باشد، و عدم دخالت شخصیت فرد در دانش از راه دلیل موجب نمیشود که شخصیت آن فرد در دانش از راه گواهی و در رد یا پذیرش مدعای او بر اساس گواهی او هم هیچ نقشی نداشته باشد.
ایمایان در ادامه نوشته است:
و امّا بحث انگیزهها؛ فنایی گفته که در بحث تقلید، انگیزههای او را دخالت میدهیم که نیاز به توضیح دارد. بالاتر گفتم که انگیزه ربطی به داوری ما ندارد ولی اصلاً کلام من در این است که انگیزهها جز مواقعی که شخص بیان کند، شناختپذیر نیست امّا پس از بیان میشود جزو عقاید، گفتهها یا ماقال او و نقد میشود(یعنی دیگر انگیزهی پنهان نیست) حالا اگر این عقیده به مورد رجوع ما ربط مستقیم داشت، میشود جز ملاکهای سنجش ما (باز هم در حیطهی ماقال/گفته/کردار)، پس ما به کسی که دارای عقاید نژادپرستانه است، برای ریاستجمهوری رأی نمیدهیم، امّا جنسیّت، طبقه اجتماعی و دیگر صفات و پیشزمینههای نامربوط را در انتخاب خود دخیل نمیکنیم.
این اظهارات نیز از چند جهت اشکال دارد.
اولاً، چنانکه پیشتر دیدیم، مغالطهی انگیزه و انگیخته میگوید: «انگیزه چه پیدا باشد و چه پنهان، و چه خود مدعی به آن تصریح کند و چه نکند، در هر حال نباید آن را در نقد ادعای او در نظر گرفت، زیرا چنین کاری مغالطه است». مغالطه بودن چنین استدلالی از «سرشتِ»[۶۶] دانش از راه دلیل سرچشمه میگیرد، نه از ناشناختی بودن انگیزه یا از سرشت دانش بما هو دانش.
ثانیاً، ما از کجا بدانیم که مدعی در بیان انگیزهی خود راست میگوید و دروغ نمیگوید؟ آیا برای کشف این امر راهی به جز بررسی شخصیت و پیشینهی او داریم؟ اول باید ادعای او دربارهی انگیزهاش را به عنوان مصداقی از دانش از راه گواهی بپذیریم تا بعد بر اساس آن بتوانیم در مورد ادعای اصلی او داوری کنیم. یعنی برای اینکه قول او دربارهی انگیزهاش را بپذیریم باید شخصیت او را بشناسیم و بدانیم که راستگوست، نه دروغگو. بنابراین، در اینجا ایمایان مشکل را حل نکرده، بلکه آن را یک مرحله به عقب رانده است.
ثالثاً، ادعای ما این است که راههای مختلفی برای کشف و شناخت انگیزهی افراد وجود دارد و تصریح خود آنان صرفاً یکی از آن راههاست که اتفاقاً در مقایسه با سایر راهها از اعتبار کمتری برخوردار است، یا هیچ اعتباری ندارد. وقتی ما دلیل مستقلی نداریم که فکر کنیم شخصی راست میگوید، اگر خودش بگوید من راست میگویم، صرفاً ادعایی را بر ادعایی دیگر افزوده است. این کردار شخص و پیشینهی او، یعنی شخصیت اوست که نشان میدهد آیا او راستگوست یا دروغگو، نه صرف ادعای او مبنی بر اینکه من راست میگویم.
رابعاً، در اینجا ایمایان معیار خود برای تفکیک «ما قال» از «من قال» را به روشنی بیان کرده است. بر اساس تعریف او، «من قال» یعنی چیزی که پنهان است و قابل شناخت نیست و «ما قال» یعنی چیزی که پنهان نیست و قابل شناخت است. به گمان من این نوعی مصادره به مطلوب است. بعضی از «ما قال»ها و بعضی از «من قال»ها برای بعضی از افراد ناشناختنیاند، اما این امر مستلزم این نیست که هر «ما قال»ی شناختنی و هر «من قال»ی ناشناختنی باشد.
خامساً، در اینجا ایمایان به نکتهی مهمی اشاره کرده است که حیف است بر آن تأکید نکنم. آن نکته این است که بعضی از ویژگیها (بخوانید، بخشهایی از «من قال») مربوطاند و بعضی دیگر مربوط نیستند. اما وقتی ویژگیها را به دو دستهی مربوط و نامربوط تقسیم میکنیم، نمیتوانیم در این مورد بیضابطه عمل کنیم. ایمایان صرفاً گفته است: «پس ما به کسی که دارای عقاید نژادپرستانه است، برای ریاستجمهوری رأی نمیدهیم، امّا جنسیّت، طبقه اجتماعی و دیگر صفات و پیشزمینههای نامربوط را در انتخاب خود دخیل نمیکنیم.». پرسش این است که مگر عقاید نژادپرستانهی یک رئیس جمهور جزء «من قال» نیست؟ نمیتوان ادعا کرد که هر چیزی که نباید دخالت داد جزء «من قال» است و هر چیزی که باید دخالت داد جزء «ما قال»، زیرا چنین ادعایی مصادره به مطلوب است. به نظر میرسد که در اینجا نیز ایمایان بدون بیان ضابطهای مشخص از مثالی استفاده کرده است که ربطی به ما نحن فیه ندارد.
پاسخ خود من به پرسشی که در مورد معیار مربوط بودن و نامربوط بودن مطرح کردم این است: امور مربوط در این مقام، یعنی مقام کسب دانش، اموری هستند که از منظر منطقی و معرفتشناسانه مربوط هستند و احتمال صدق و کذب چیزی را تقویت یا تضعیف میکنند. در مقام کسب دانش از راه دلیل، تنها چیزی که «صدق و کذب مدعا» را اثبات/ابطال میکند، دلیل است. و لذا در این نوع دانش ما باید قوت مدعا را صرفاً با قوت دلیل آن بسنجیم و هیچ امر دیگری را در داوری خود دخالت ندهیم. اما در مقام کسب دانش از راه گواهی چیزهای فراوانی، از جمله انگیزهی مدعی، احتمال «صدق و کذب مدعی» را تقویت یا تضعیف میکنند و ما باید همهی آنها را در نظر بگیریم. پس «مربوط» و «نامربوط» مطلق نیست، بلکه وابسته به «سیاق»/«مقام»[۶۷] است و چیزی که در یک مقام مربوط است ممکن است در مقامی دیگر نامربوط باشد. دانش و انگیزهی مدعی به صدق منطقیِ مدعای او ربطی ندارد، اما انگیزهی او به صدق اخلاقی خود او کاملاً مربوط است، همانگونه که دانش او به اعتبار گواهی او کاملاً مربوط است.
پرسش اصلی در دانش از راه دلیل این است: «آیا مدعا منطقاً صادق است یا نه، یعنی با واقع مطابق هست یا نه؟»، و برای کشف پاسخ این پرسش فقط و فقط باید به رابطهی دلیل و مدعا نگاه کرد، نه به دانش و انگیزهی مدعی. سخن حقی را که یک شخص جاهل و/یا دروغگو بر زبان میآورد باید پذیرفت، به خاطر اینکه حق است، و سخن باطلی را که یک شخص عالم/متخصص و راستگو بر زبان میآورد نباید پذیرفت به خاطر اینکه باطل است.
به بیان دیگر، برای پاسخگویی به پرسش اصلی در دانش از راه دلیل به دو پرسش مقدماتی زیر باید پاسخ گفت:
(۱) آیا مقدمات استدلال صادق (= مطابق با واقع)اند؟
(۲) آیا صدق مقدمات منطقاً مستلزم صدق مدعاست؟
در این مورد هیچ پرسش مقدماتی و مربوطِ دیگری وجود ندارد.چنانکه پیداست انگیزه/شخصیت کسی که استدلال کرده علیالاصول[۶۸] هیچ ربطی به پاسخ این دو پرسش ندارد.
اما در دانش از راه گواهی، اگرچه پرسش اصلی ما همان پرسش اصلی در دانش از راه دلیل است، پرسشهای مقدماتی که با یافتن پاسخ آنها میتوان به پرسش اصلی پاسخ گفت با پرسشهای مقدماتی در دانش از راه دلیل فرق دارد. در اینجا پرسشهای مقدماتی اینهاست:
(۱) آیا مدعی نسبت به مدعا اشراف معرفتشناسانه دارد یا نه؟
(۲) آیا اشراف معرفتشناسانهی مدعی در باب مدعا از اشراف معرفتشناسانهی کسی که میخواهد سخن او را بر اساس گواهی او بپذیرد بییشتر است یا نه» و
(۳) آیا مدعی صداقت اخلاقی دارد یا نه، یعنی آیا سخن او با باور او مطابقت دارد یا نه؟
برای کشف پاسخ این پرسشها و احراز صلاحیت علمی و اخلاقیِ مدعی ما باید به جنبههایی از شخصیت او نگاه کنیم که به پاسخ این پرسشها «مربوط«اند. یعنی ناگزیریم هم میزان دانش و تخصص او را در نظر بگیریم و هم تعهد شغلی و انگیزهی او در فعالیت حرفهایاش را. اما وقتی بر اساس پاسخ این پرسشهای مقدماتی میکوشیم به پرسش اصلی که ناظر به صدق و کذب منطقی مدعاست پاسخ بگوییم، درواقع بین «صدق اخلاقیِ» مدعی و «صدق منطقیِ» مدعای او ارتباط برقرار کردهایم. و لذا باید به این پرسش نیز پاسخ بگوییم که «این ارتباط چگونه ارتباطی است؟». برخی از متفکران و نویسندگان ایرانی با اقتباس از برخی نواندیشان غیر ایرانی ادعا کردهاند که پل زدن از صدق اخلاقی به صدق منطقی مغالطه است. اما به گمان بنده چنین نیست. متأسفانه هم به خاطر محدودیت جا و هم به خاطر اهمیت فوق العادهی این پرسش در اینجا نمیتوانم به آن بپردازم. با این همه، اجمالاً می توان گفت که از نظرگاه منطق هنوز هم بین شخصیت مدعی و صدق و کذب منطقی مدعای او هیچ ملازمهای برقرار نیست. اما بین شخصیت مدعی و «احرازِ» صدق و کذب منطقی مدعای او رابطهای معرفتشناسانه برقرار است. زیرا موضوعی که در مقام کسب معرفت اهمیت دارد صدق و کذب «واقعی»/«نفس الامریِ» مدعا نیست، بلکه «احراز» یا «دانستنِ» صدق و کذب مدعاست، و صدق و کذب یک مدعا را از دو راه متفاوت میتوان دانست و احراز کرد: یکی از راه دلیل و دیگری از راه گواهی.
ادامه سخن ایمایان چنین است:
شما اگر بگویی آسمان آبی نیست، کذب گفتارت با نگاه به آسمان معلوم میشود پس در سنجش صدق یا کذب گزارهها، مرجعی دسترسیپذیر وجود دارد که گزاره را با آن میسنجیم ولی ادّعای شناخت انگیزهها به جایی درون افراد برمیگردد که شناختش برای من و شما ناممکن است. اگر مخاطب فرضی «نقد اخلاقی میکنم پس خیلی روشنفکرم» بگوید که چنین انگیزهای نداشته است یا اگر کسی بگوید «نوشتهی قبلی حامد قدّوسی به خاطر عصبانیّت از آن شوخی نوروزی ایمایان است» و شما بگویی نخیر عصبانیّتی در کار نبوده است، هیچ کدام از دو مدّعی نمیتوانند ادّعای خود را ثابت کنند چون مرجع شناخت صدق و کذب درونهی افراد است که خارج از دسترس همه است.
اما این مثال نیز ارتباطی با موضوع مورد بحث ندارد. برای اینکه این بیربطی روشن شود به مثال زیر توجه کنید. فرض کنید الف نابیناست و ب به او میگوید: «آسمان آبی نیست». در این فرض الف به خاطر اینکه نابیناست نمیتواند صدق و کذب گفتار ب را با نگریستن به آسمان احراز کند. تنها راهی که او برای رد و قبول ادعای ب دارد شخصیت خود ب است و اینکه آیا ب در گزارش از رنگ آسمان صداقت دارد یا نه (= صلاحیت اخلاقی) و اینکه آیا چشمان ب درست کار میکنند یا نه (= صلاحیت علمی).
پیشتر گفتیم که انگیزه در این مورد خصوصیت ندارد، بلکه به طور کلی علم ما به وجود اذهان دیگر و محتویات آن اذهان نوعی علم به امور نامحسوس و ناپیداست که از رهگذر آثار و پیامدهای محسوس آن امور پنهان در کردار و گفتار و سابقهی شخص میتوان به آن پی برد. بهعلاوه، اگر راهی برای شناخت انگیزهی افراد وجود نداشته باشد، از راه سخن خود شخص هم نمیتوان به انگیزهی او پی برد، چون سخن او دربارهی انگیزهی خود نیز یک فعل «قصدی»[۶۹] است که از انگیزهای سرچشمه گرفته است و ما برای درک معنای این سخن نیز ناگزیریم به انگیزهی فرد در بیان انگیزهی خود توجه کنیم.
بلی، البته که در مواردی که شواهد و قرائن دال بر انگیزه (۱) متعارض باشند و (۲) از قوت یکسانی برخوردار باشند، الف راهی برای شناخت انگیزهی ب نخواهد داشت، حتی اگر ب به انگیزهی خود تصریح و اعتراف کند، زیرا اعتراف او نیز یکی از شواهد و قرائن است در میان سایر شواهد و قرائن.
اما این چه ربطی به ما نحن فیه دارد؟ بحث ما در ما نحن فیه بر سر این است که «اگر در جایی الف از هر راهی توانست انگیزهی ب را بشناسد، آیا الف منطقاً حق دارد این شناخت را در پذیرش یا رد «قول» و «ادعای» ب در نظر بگیرد یا نه؟» و پاسخ ما به این پرسش این است که هم آری و هم نه. این بستگی دارد به اینکه الف در صدد کسب چه نوع دانشی باشد. اگر الف در صدد کسب دانش از راه دلیل باشد/محقق باشد، دخالت دادن انگیزهی ب در ارزیابی ادعای او مغالطه است و الف باید از این کار پرهیز کند، همانگونه که دخالت دادن سطح دانش یا اصل دانش ب در ارزیابی مدعای او مغالطه است و الف از این کار نیز باید پرهیز کند. اما اگر الف در صدد کسب دانش از راه گواهی باشد/مقلد باشد، حتماً باید به انگیزهی ب در کنار سایر امور مربوط مثل دانش و تخصص، و اشراف معرفتیِ ب نسبت به مدعا توجه کند. بنابراین، در این جا نیز ایمایان از طریق اثبات شی نفی ما عدا کرده است. زیرا صرف اینکه شناخت انگیزه در موردی که دلایل دال بر انگیزه متعارضاند، محال است نشان نمیدهد که شناخت انگیزه در موارد دیگری که در آنها دلایل دال بر انگیزه متعارض نیستند، یا اگر متعارضاند، برخی از آن دلایل قویتراند، نیز محال است.
ایمایان سخن خود را چنین به پایان میبرد:
ما مدام در حال قضاوت همدیگریم، انگیزهخوانی – که متأسّفانه بیشتر اتّهامزنی است- فضای سیاست، اجتماع و دانش ما را پر کرده است (جواب دکتر مجتهدی به دکتر طباطبایی را دیدهاید؟)، همه با هم کار داریم نه با حرف هم و این باعث تأسّف است. از دید منپرداختن به بحث ربط انگیزه و انگیخته یا گفته و گوینده، مهمترین وظیفهی تمام کسانی است که در عرصهی فرهنگ ما دستی بر آتش دارند.
من با دغدغهی ایمایان همدلی دارم و بر آن مهر تأیید مینهم. اما نادرستی انگیزهخوانی، اتهامزنی، و خلط انگیزه و انگیخته در مقام کسب دانش از راه دلیل، هیچ دلالتی ندارد بر اینکه دانش از راه گواهی، که مبتنی بر شناخت انگیزهی گواهیدهنده است،مبتنی بر مغالطه است و حجیت و اعتبار معرفتشناختی ندارد. چیزی که باید دربارهی آن تأسف خورد این است که محققان/متخصصان در مقام کسب دانش از راه دلیل برای رد و قبول ادعای یکدیگر به میزان سواد و انگیزه و شخصیت یکدیگر بپردازند، نه اینکه مقلدان در مقام کسب دانش از راه گواهی به میزان سواد و انگیزه و شخصیت کسی که میخواهند از او تقلید کنند بپردازند.
اتفاقاً حساسیت مقلدان در مورد سواد، منفعت شخصی و انگیزهی محققان/متخصصان میمون و مبارک است، زیرا مانع سوء استفادهی افراد سودجو از منزلت و موقعیت والای محققان/متخصصان و مرجعیت علمیِ آنان میشود، و لذا این حساسیت یکی از شرایط و مقدمات ضروری برای کم کردن سطح جهل و افزایش سطح دانش و آگاهی عمومی است. اگر مقلدان در این مقام به سواد، سود و انگیزهی محققان/متخصصان حساس نباشند، زمینهی مساعدی فراهم میشود که شیادان شارلاتان و دروغگو مرجعیت فکری پیدا کنند و کنترل فرهنگ و فضای عمومی جامعه را در دست بگیرند و به جای گسترش و ارتقاء سطح دانش عمومی به پراکندن خرافات و توسعهی جهل بپردازند. این حساسیت موجب میشود در مواردی که نسبت به علم و انگیزهی یک محقق/متخصص یا مدعی علم و تخصص شک و تردید داریم، به گواهی او اعتماد نکنیم و یا به محقق/متخصص دیگری رجوع کنیم که دربارهی علم و درستی انگیزهی او اطمینان داریم یا اگر چنین محقق/متخصصی یافت نمیشود، به جای کسب دانش از راه گواهی به کسب دانش از راه دلیل روی بیاوریم.